خیلی تنهام
ازسرچشمه رود... شانه به شانه نخلستان... آمده است... پلک هایم،ازمرگ وآوازسنگین اند.... دشت های گریه ازکجا می آیند.... ونهال اشک چگونه می روید.... آه.... من برای بادی که صدایم رابه کربلابرساند.... ریحان خواهم کاشت....
آه....کربلا...
رشته ای ازخون....
نوشته شده در چهارشنبه 90/9/9ساعت
6:58 عصر توسط محمدنصیرزاده نظرات ( ) | |